سیامک فرزندی با فرهنگ به نام هوشنگ داشت که یادگار پدر بود و کیومرث او را بسیار گرامی می داشت. چون
هنگام کین خواهی رسید، کیومرث هوشنگ را پیش خود خواند و او را از آنچه گذشته بود و ستمی که بر سیامک رفته
بود، آگاه کرد و گفت: « من اکنون سپاهی گران فراهم می کنم و به کین خواهی فرزندم سیامک، کمر می بندم. اما
باید که تو پیشرو سپاه باشی، چه تو جوانی و من سالخورده ام. سالار سپاه تو باش.»
در آن روزگار قیصر روم سه دختر ماهروی و شایسته داشت و آیین آنجا چنین بود که چون شاهزاده خانمی به سن زناشویی می رسید قیصر، بزرگان و نامداران کشور را به کاخ فرا می خواند و انجمنی می آراست و دختر، شوی دلخواه خود را از میان آن بزرگان برمی گزید.
ادامه مطلب ...فردوسی در آغاز شاهنامه چنین می گوید
که از زمانهای باستان در ایران کتابی بود پر از داستانهای گوناگون که
سرگذشت شاهان و دلاوران ایران را در آن گرد آورده بودند. پس از آنکه شاهنشاهی ایران به دست تازیان برافتاد این
کتاب هم پراکنده شد. اما پاره های آنرا موبدان در گوشه و کنار نگاه میداشتند ، تا آنکه یکی از بزرگان و آزادگان ایران که
مردی دلیر و خردمند و بخشنده بود ، به جستجو افتاد تا تاریخ گذشته ایران را از روز نخست بیابد و آنچه را بر شاهان و
خسروان ایران گذشته است در دفتر فراهم آورد.